فرهنگ امروز/ استورات الدن . ترجمه: سهند ستاری
مقصود از «قلمرو فاقد مرز» چیست؟ همین اول کار بگویم که نه ربطی به بحث «جهان بیمرز» دارد و نه به این تصور که جغرافیا دیگر مهم نیست. مرزها در بعضی جاها، مثل بیشتر مناطق درون خاک اروپا، اهمیت کمتری دارند اما در دیگر جاهای جهان هنوز که هنوز است بیاندازه مهماند. تنها بارزترین نمونههای تداوم اهمیت مرزها عبارتند از: مرز آمریکا و مکزیک، صیانت سفتوسخت از مرزهای بیرونی اروپا، و دیوار حائل اسرائیل در کرانه باختری. مقصود این نیست که جهان مدرن را با ذرهبینی ببینیم که جهانیسازی را فرآیند قلمروزدایی میداند. در حقیقت باید در تحقیقات سیاسی و تجربیمان به فرآیندهای توامان قلمرویابی مجدد (یعنی ساخت و بازسازی مداوم قلمروها) توجه بیشتری کنیم.
همچنین از عبارت «قلمرو فاقد مرز» برای توصیف شیوههای سازماندهیهای سیاسی مثل حوزه شنگن هم استفاده نمیکنم که درصدد کنارگذاشتن کنترلهای مرزی است. تاکنون حوزه شنگن یک «قلمرو فاقد مرز» توصیف شده است؛ اما دقیقتر آن است که آن را منطقهای قلمداد کنیم با مرزهای ناموزون. با اینکه رفتوآمد در حوزه شنگن برای افرادی که شرایطش را داشته باشند و مدارکشان جور باشد بهمراتب آسانتر است، ولی برای آنها که واجد این شرایط نباشند محدودتر است و کاملاً تحت کنترل نیروهای امنیتی و پلیسی فراملی.
بهعلاوه، باید به این نکته هم توجه داشت که تلاش برای حذف مرزهای درون اروپا فقط در مورد تقسیمبندیهای داخلی صادق بوده و منجر به پررنگشدن بیشتر مرزهای بیرونی اروپا شده است. گشتها و ایستگاههای بازرسی در ناحیه مدیترانه یکی از همین نمونههاست، بهویژه باتوجه به وقایع اخیر در شمال آفریقا [در سال ٢٠١١]. در کل تنش مشابهی در پروژه اروپا جریان دارد و تلاشها برای تشکیل یک «منطقه آزاد، امن و عادلانه» همچنان همراه است با سختگیری بیشتر در مرزها، خصوصاً به جهت حفظ امنیت و مهاجرت.
برخلاف موضوعات فوق، قصد دارم در مقاله حاضر این پرسش را مطرح کنم که آیا میتوان به قلمرو بدون وابستگی به مرز فکر کرد. این بدان معنا نیست که باید تصوری از یک قلمرو فاقد مرز داشته باشیم، یعنی یک فضای خیالی که نه محدود میشود و نه پایان مییابد. بلکه باید در تعریف قلمرو، بهعنوان یک مفهوم، استفاده از مفاهیمی کلیدی چون «مرز»، «سرحد» و «محصورشدگی» را کنار گذاشت. پیشنهاد من این است که تعریف استاندارد قلمرو بهعنوان یک فضای مرزکشیشده، محصور یا معین در عمل مانع از فهم روابط ژئوپلیتیک است. خلاصه آنکه بهگمانم به نظریه بهتری درباره قلمرو نیاز داریم. نباید تعریف استاندارد قلمرو را بهعنوان فضایی محصور تحت کنترل گروهی خاص، مثلاً یک دولت، خیلی واضح و روشن یا بدون مساله و مشکل بدانیم. من با دنبالکردن ردپای شکلگیری مفهوم مدرن قلمرو در تاریخ میکوشم به دو پرسش مهم بپردازم: چگونه از دل نظامهای سازماندهی گوناگون تنها یک برداشت از قلمرو بیرون میآید که از حیث تاریخی معرف فرهنگ سیاسی کل جهان است؟ و چگونه این تعریف به فهم مدرن از روابط سیاسی جهانی شکل داده است؟
تحول و تطور مفهوم قلمرو
مفهوم قلمرو در اندیشه سیاسی غرب مفهوم کمابیش جدیدی است. در زبان لاتین اصطلاح «territorium» کم به کار رفته است و به معنای زمینی است که دورتادور یک سکونتگاه سیاسی مثل شهر را فرامیگیرد. این معنا در آثار کسانی چون سیسرو، وارو و سنکا استفاده میشود. تنها پس از این دوران بود که در معنای وسیعتری برای توصیف سرزمینهایی استفاده شد که متعلق به یک واحد سیاسی بودند. حتی آنموقع هم قلمرو معرف برداشت مبهمی از منطقهای بود که قدرت میتوانست در آنجا گسترش یابد، نه ناحیهای که حدود آن کاملاً تعیینشده باشد. بههمینترتیب، وقتی رومیها از کنترل سیاسی بر سرزمین خود میگفتند احتمالا از اصطلاحات مرتبط با ایده پایان، یک مرز یا حد استفاده میکردند. رومیها هم چنین اصطلاحاتی را در معنای کلیتری از آنچه امروز از آن مستفاد میشود به کار میبردند. مثلاً سیسرو در کتاب «درباره جمهوری» میگوید اسپارتها مدعی مالکیت بر همه زمینهایی بودند که در تیررس پرتاب یک نیزه بودند.حوزه مهم و حساسی از تفکر رومی که مفهوم «territorium» را به کار بست قانون بود. قانون رومی بیشتر در اواخر قرون وسطی همراه با بازیابی و ادغام آن در نظامهای سیاسی- حقوقی سراسر اروپا بسط یافت. در این زمان بود که حوزه قضایی صراحتا به قلمرو گره خورد. این تغییر و تحول مهمی بود. بهجای اینکه قلمرو صرفاً سرزمین تحت کنترل و تملک شخص حاکم باشد به حدود یا گستره قدرت سیاسی شخص حاکم بدل شد. از آنجا که قدرت بر قلمرو اعمال میشد و در نتیجه بر اتباع آن قلمرو و فعالیتهایشان قلمرو هم موضوع حکمرانی سیاسی بود و هم گستره آن. ازاینرو، انواع خاصی از حکمرانی درون قلمرو اعمال شد، ولی فراتر از آن نرفت.
درکل این تعریف از قلمرو در اواخر قرن چهاردهم آرامآرام در نظریه سیاسی به کار رفت، خصوصاً از سوی نویسندگان آلمانی قرن هفدهم که میکوشیدند از قدرتهای چندگانه و متخاصم درون امپراطوری روم مقدس[١] سر دربیاورند. به موازات این تحولات سیاسی- حقوقی، مجموعهای از نوآوریها نیز در فهرست حیطه وسیعتر تکنیکهای سیاسی نمودار شد که حکومتها یا دولتهای نوپا را قادر ساخت با روشهایی جدید سرزمینهای خود را مساحی کنند، نقشهاش را بکشند، از آن دفاع و محافظت کنند و بر آن کنترل داشته باشند. بنابراین تحولاتی که در طیف وسیعی از تکنیکهای سیاسی رخ داد در این روایت کلیتر بسیار مهم است. تصورات مختلفی از مفهوم سرحد در درک این نظریههای اولیه از قلمرو کارساز است و بسیاری از استدلالها و رویهها به دنبال تصدیق یا تقویت همین تصورات هستند. ولی در نهایت این مرزها نبودند که مفهوم قلمرو را تعریف یا مفهوم قلمروهای تحت امر یا متعلق به یک واحد سیاسی را تعیین میکردند. بسیاری از مرزهای این حکومتهای تاریخی کاملاً با مسامحه تعیین شدند و به طور غیررسمی با خندق، حصارها، رودخانهها و حتی با کشیدن خطوط روی زمین مشخص شدند: پهنای این مرزها معمولاً نامشخص و بیشتر شبیه به یک منطقه بودند. این مرزها نمایانگر نوعی از استحکامات و توقفگاه موقتی برای یک امپراطوری بودند که قاعدتا گستره نامحدودی داشت. بهندرت پیش میآمد کسی این مرزها را ثابت و ساکن تصور کند. گاه عنوان میشود که اولین مرز به معنای مدرن کلمه، یعنی خط دقیقی به پهنای صفر، رشتهکوههای پیرنه بود که پس از پیمان پیرنه[٢] در سال ١٦٥٩ فرانسه را از اسپانیا جدا کرد. اگر این مرز برقرار شد فقط بهدلیل رویههای حقوقی و تواناییهای تکنیکی موجود در آن زمان بود.
بنابراین، در این معنای مدرن نباید قلمرو را با مرز تعریف کرد، از این نظر که برای تعیین قلمرو کافی است دور یک چیز مرز بکشیم. ولی قلمرو مفهوم و رویهای چندوجهی است که وجوه اقتصادی، استراتژیک، حقوقی و فنی را دربر میگیرد و چهبسا بهتر است بهعنوان قرینه سیاسی مفهوم همگن، قابل اندازهگیری و ریاضیاتی فضا فهمیده شود که همراه با انقلاب علمی شکل گرفت. در این شیوه تفکر، سیاسیخواندن این معنا از فضا شرط امکان تعیین مرزهای مدرنی مثل نمونه پیرنه است. زمینه و مقدمات هندسی مساحی و نقشهبرداری قبلاً وجود نداشت. ازاینرو، مساله بنیادی همانا فهم فضای سیاسی است و ایده مرز در درجه دوم اهمیت و وابسته به این نکته است.
به اعتقاد نویسنده فرانسوی پل الییز در کتابش «ابداع قلمرو»: «معمولا میگویند برای تعیین قلمرو آدمها مرز میکشند. آیا برای اندیشیدن به مرز نباید از قبل تصوری از قلمرو همگن در ذهن داشته باشیم؟» برای بیان عمیقتر این موضوع و از آنجا که تردید الییز بهجاست میتوان گفت: مرزها در معنای مدرنشان، یعنی بهعنوان سرحدها، فقط از طریق مفهومی از فضا قابل فهماند و نه برعکس. تاکید بر تعیین فضا که سرحدها را امکانپذیر میکند، و بهویژه نقش عملیات محاسبه در تعیین فضا این ایده را پیش میکشد که مرزها را نه بهعنوان وجه تمایز اولیهای که «قلمرو» را از دیگر راههای درک کنترل سیاسی بر سرزمین جدا میکند، بلکه باید یک مساله ثانوی بهحساب آورد که بر مفهوم خاصی از محاسبه و فهم متعاقب آن از فضا شکل گرفته است. فضا در این معنای مدرن، اغلب چیزی است محدود و انحصاری اما بهمراتب مهمتر از آن، چیزی محاسبهپذیر و تعمیمیافته در سه بعد است.
بهخصوص در اوایل دوران مدرن شاهد طیف وسیعی از استراتژیهایی بودیم که در سرزمینهای تحت کنترل موجودیتهایی سیاسی همچون دولتهای نوظهور اعمال شد. سرزمین نقشهبرداری، منظم، اندازهگیری، تقسیم و به روشهای مختلف کنترل میشود، تلاشهایی برای همگنکردن هرچهبیشتر آن صورت میگیرد، جابجایی کالاها و تردد مردم روا داشته یا از آن جلوگیری یا قواعدی برای آن تنظیم میشود و نظم داخلی تحمیل میشود. انواع این تکنیکها و عقلانیتهای سیاسی قابل محاسبهاند مثل تکنیکهایی که در همان زمان بر اتباع یک سرزمین اعمال میشوند. محاسبات عددی در سیاست یا آمار جمعیت نیز بر زمین تاثیر میگذارد. بنابراین طبق این خوانش، قلمرو ریختن مفهوم نوظهور «فضا» در قالب مقولهای سیاسی- حقوقی به کمک تکنیکهای مختلف است. بیشک مفهوم مدرن قلمرو تاحدودی به مرزها و نفوذناپذیری مربوط میشود، اما بیشتر به شکل خاصی برمیگردد که این مفهوم در زمانها و مکانهای مشخص به خود گرفت. ایده یک منطقه شدیداً محدود با شبکههایی از حکمرانی و مرزهای مستحکم، به دلایل مختلف، مقصود حاکمان را در سراسر اروپا در قرون هفدهم و هجدهم برآورده کرد. در آن زمان خیلی به این نکته فکر نمیکردند که این مرزها ثابتاند – همچنان میشد سرزمینها را فتح، خریداری و مبادله کرد یا با ائتلافها یا ازدواجهای سیاسی به دست آورد یا با قراردادهای صلح تحمیلی از دست داد. استعمار بسیاری از این مسائل را به چشم دید که فراتر از خود اروپا گسترش مییافت، اگرچه باید تاکید داشت که در عمل بسیاری از این تکنیکها نخست در سرزمینهای استعماری به بوته آزمایش گذاشته شد و سپس در اروپا به کار رفت. تصرف قلمرو از طریق کشورگشایی یا ازدستدادن قلمرو در زمان شکست تا قرن بیستم متداول بود – برای مثال معاهده ورسای یا صلح فراگیرتر پاریس. باوجوداین، از قرن شانزدهم بهبعد ادعای قاطعی نسبت به حقانیت قدرت حاکم درون آن مرزها وجود داشت. قلمرو بیش از پیش به اشکال منحصربهفرد حاکمیت گره خورد.
اسطوره همچنان غالب در مورد قلمرو این است که مفهوم مدرن قلمرو و نیز نظام دولتی مدرن ریشه در صلح وستفالی دارند. این درک تاریخمحور از ظهور مفهوم قلمرو با زیرسؤالبردن این اسطوره نهتنها بخشهای مهمی از تاریخ اروپا را روشن میکند بلکه فراتر از آن نیز به کار میآید. فهم و شناخت قلمرو در این معنای گستردهتر، یعنی بهعنوان کنترل سیاسی بر یک فضای محاسبهشده، بهعنوان تکنولوژی سیاسی، ما را قادر به توضیح طیفی از پدیدههای مدرن میکند. هدف در اینجا بیش از ارائه یک تعریف واحد و بهتر از قلمرو، که میتواند در تعارض با تعاریف دیگر باشد، طرح پرسشهایی است که پاسخ به آنها کمک میکند بفهمیم قلمرو در مکانها و زمانهای مختلف چگونه درک شده و به کار رفته است. اگر قلمرو را بهعنوان گردآورنده طیف متنوعی از پدیدههای سیاسی بپنداریم - اقتصادی، استراتژیک، حقوقی و تکنیکی - این تصور چیزی فراتر از روایت تاریخمحور از مفهوم قلمرو و پیدایش آن به دست میدهد. به ما اجازه میدهد دریابیم گرچه مرزها بسیار مهماند، عنصر تعیینکننده قلمرو نیستند بلکه برعکس پیامد قلمرو هستند. نهاینکه مرزها قلمرو را بسازند بلکه قلمرو بهعنوان قرینه سیاسی فضای محاسبهپذیر مرزکشی را ممکن میسازد. اگرچه قلمرو ممکن است گاهی نیز به صورت کاملاً محدود و مرزبندیشده درآید، در عین حال چینشهای چندگانه، همپوشان و کلیتری نیز دارد. بدینصورت میتوان تکثر چینشهای فضایی- سیاسی مختلف را در واقعیت مشاهده کرد.
تغییر و تحولات معاصر
مطالب بسیاری نوشتهاند درباره طیف وسیعی از تغییرات مهمی که در ارتباط با مرزها رخ میدهد. چنانکه نمونه شنگن نشان میدهد، جهان «فاقد مرز» در بهترین حالت بهشدت ناموزون است. برخی از مردم به راحتی قادرند از مرزهای بینالمللی عبور کنند، درحالیکه تردد بسیاری دیگر یا معطلی دارد یا از آن جلوگیری میشود یا حتی منجر به زندانیشدن آنها میشود. اکنون بسیاری از مرزها دیگر در حدود عینی و فیزیکی یک دولت قرار ندارند، بلکه در جاهای دیگری هستند. برای مثال، میتوان در حالیکه هنوز در خاک کانادا هستید از بازرسی مهاجرت ایالات متحده عبور کرده باشید و بسیاری از دولتهای اروپایی نیز بازرسی مهاجرتشان را به بیرون از اروپا منتقل کردهاند. درست به همیندلیل برخی جزایر استرالیا بیرون از قلمروی این کشور اعلام شدهاند.
حتی در مرزهای گمنام و ناشناختهای مثل مرز میان جمهوری قبرس و جمهوری ترک قبرس شمالی،[٣] بسیاری از تشریفات تردد مرزی به جا آورده میشود؛ این مثال بهوضوح نشان میدهد چگونه هر مرز مدرنی با اینکه اسماً یک خط مرزی به پهنای صفر است، در حقیقت یک منطقه است. دیوار حائل در کرانه باختری نمونه دیگری است از بیقاعدگی مرزی، چون حاکمیت بهرسمیتشناختهشده اسرائیل در قوانین بینالمللی قبل از دیوار تمام میشود، اما در عمل تجسم قدرت سیاسی حاکمیتاش تا دره اردن امتداد مییابد.
بههمین ترتیب بسیاری از مسائل جغرافیای سیاسی معاصر اجازه نمیدهند تصور سرراستی از یک دولت داشته باشیم که درون مرزهای دقیقاش اِعمال حاکمیت انحصاری میکند. اکنون مهمترین مناقشههای مرزی اغلب بر سر حدود دریاییاند، چراکه اهمیت اقتصادی و استراتژیک تصاحب قانونی هر صخره و جزیره کوچکی بهواسطه امکانات فنی بهرهبرداری از دریا و بستر آن هر چه بیشتر شده است. دولتهای ثروتمند به دلایل مختلف از همسایگانشان زمین اجاره میکنند، مثل تفریحگاههای بینتان در جزیره اندونزی که در تملک، اداره و کنترل همسایهاش، سنگاپور، است. چین از قدرت اقتصادیاش برای استفاده از زمینها در آفریقا بهقصد کشاورزی و استخراج مواد معدنی بهره میبرد. سفارتخانهها و پایگاههای نظامی حوزه استحفاظی و قضایی پیچیدهای دارند. نمونه معروفتر خلیج گوانتانامو است که پیرو پیمان ١٩٠٣ از کوبا اجاره شد. با اینکه قانوناً جزو قلمرو ایالات متحده نیست و بنابراین بیرون از قانون ایالات متحده است، تحت کنترل و نفوذ موثر آن مانده. در بستر کلی «جنگ علیه ترور» شاهد تغییر جهتی در رابطه میان حراست از تمامیت ارضی (یعنی تثبیت مرزها و رد این ایده که قلمرو میتواند به دست آید یا از دست رود) و حاکمیت قلمرویی هستیم، که در آن یک دولت حاکمیت انحصاری خود را درون مرزهایش اعمال میکند. در دولتهایی چون افغانستان و عراق، تلقی رایج این بود که اقدامات حاکمان درون مرزهایشان به مداخله خارجی مشروعیت میبخشد. این تلقی به ایدههای جاافتادهتری متوسل شد همچون مداخله بشردوستانه یا مسئولیت حفاظت از غیرنظامیان در مقابل چالشهایی مانند پناهدادن به تروریستها یا داشتن سلاحهای کشتار جمعی. با وجود این در همان زمان، اجتماع بینالملل نه تمایلی به تجزیه این دولتها در جریان نزاعهای قومی و مذهبی داشت و نه مایل به حمایت از ترسیم مجدد مرزها در این مناطق بود. در آغاز پیدایش اروپای مدرن، حاکمیت بهصورت مطلق تلقی میشد اما مرزهایی که حاکمیت درون آنها اعمال میشد همواره قابلیت تغییر داشت؛ امروز عکس آن را میبینیم: نوعی تلاش برای داشتن مرزهای ثابت ولی حاکمیت تصادفی و حادث درون آنها. تجزیه اتحاد جماهیر شوروی و یوگوسلاوی در قالب جمهوریهای تشکیلدهنده آنها به درگیریهای قومی و نزاعهایی بر سر مرزها منجر شد که همچنان پابرجا است. اگرچه جنگ ناتو در سال ١٩٩٩ در کوزوو مستقیماً مفهوم حاکمیت را زیرسؤال برد، اجتماع بینالملل میل چندانی به شکلگیری یک دولت مستقل نشان نداد. دیدن فرآیند استقلال سودان جنوبی شگفتانگیز خواهد بود. چنانکه در کتابم «ترور و قلمرو: گستره فضامند حاکمیت» نشان دادم، آنچه در این کشورها و موارد دیگری مثل لبنان، پاکستان و سومالی دیدیم زیرسؤالبردن روابط موجود میان قلمرو، مرزها و حاکمیت است ولی نه بیاهمیتشدن آنها. استدلالهای مشابهی نیز میتوان درباره وقایع جاری در لیبی کرد.اگر به قلمرو به عنوان مفهومی بیندیشیم که در طول تاریخ شکل گرفته و بسط مفهومی یافته، آنگونه که در اینجا بدان پرداختیم، میتوانیم تغییرات جاری در جهان امروز را درک کنیم. اندیشیدن به قلمرو فاقد مرز به فهم بهتری از مرزهای قلمرو کمک میکند.
پینوشتها:
[١] امپراطوری روم مقدس (Holy Roman Empire) که بعدها به امپراتوری روم مقدس ملت آلمان تغییر نام داد نام رسمی کشوری بود که در زمان حکومت اتوی یکم از امپراتوری فرانک شرقی کارولنژی تشکیل شد و تا سال ۱۸۰۶ ادامه یافت. این امپراتوری با نامش مدعی جایگزینی امپراتوری روم بود و بنابراین بر حکومت جهان تأکید داشت و از سوی دیگر با استفاده از واژه مقدس ادعای خود را بر جهان خاکی محکمتر میکرد.
[٢] پیمان پیرنه (Treaty of the Pyrenees) صلحی میان فرانسه و اسپانیا بود که به جنگ بین فرانسه و اسپانیا ۱۶۳۵–۱۶۵۹ (قسمتی از جنگ سیساله) پایان داد و خاندان سلطنتی اسپانیا را مجبور کرد یکی از دختران خود را به ازدواج لوئی چهاردهم درآورد تا به این ترتیب فرانسه بتواند در دعاوی مربوط به جانشینی پادشاه اسپانیا دخالت کند. معاهده پیرنه، در کنار معاهده وستفالی و معاهدات الیوا و کپنهاگ، از عوامل تبدیل فرانسه به قدرت اصلی در قاره اروپا بود.
[٣] جمهوری قبرس در سال ۱۹۶۰ استقلال خود را از بریتانیا به دست آورد و حکومت مستقل قبرس براساس مشارکت جوامع ترک و یونانی در اداره امور این جزیره شکل گرفت و بریتانیا، یونان و ترکیه حق حاکمیت دولت قبرس را تضمین کردند. بخش ترکنشین قبرس در سال ۱۹۸۳ اعلام استقلال کرد و نام خود را جمهوری ترک قبرس شمالی گذاشت. این بخش را جز ترکیه، کشور دیگری به رسمیت نمیشناسد و از دید جامعه جهانی بخش اشغالی جمهوری قبرس است. پس از اشغال نظامی قبرس شمالی بهوسیله ارتش ترکیه، سیهزار نیروی ارتش ترکیه در این بخش مستقرند.
منبع: Harvard international review
روزنامه شرق
نظر شما